بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين وصلی الله علی سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن علی اعدائهم الى يوم الدين
بحث در موضوع علم تفسير بود. ثابت شد كه مرجع، در تعريف موضوع اين علم، منحصر است به سه مقام: اول، مقام الوهيت؛ دوم، مقام خاتميت؛ سوم، مقام وصايت خاتم.
مطلب منتهي شد به بيان سوم. امير المؤمنين خطبهاي در نهج البلاغه دارد، در تعريف قرآن. در اين خطبه، در حدود 42 عنوان طرح شده كه هر يك از اين عناوين، بحث جداگانهاي دارد. و ما امروز، فقط در يك جمله، آن هم در حد مختصري بحث ميكنيم:
«بحر لا يدرك قعره». در تعريف قرآن، بيان حضرت اين است: دريايي است كه قعر اين دريا دركشدني نيست. صيغه، صيغه مجهول است. موضوع بحر است. اولا، تعبير از قرآن به بحر، بحث مهمي است. بعد نكتهي دوم اين است كه قعر اين دريا دركشدني نيست. اين مطلب كه آن حضرت فرموده، ريشهاش در خود قرآن است: «ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء». مفهومي اعم از مفهوم شيء نيست. اين عنوان بر همهي كائنات اطلاق ميشود، حتي مكون الكون والكائنات، هو شيء لا كالاشياء.
در آيه مفهوم «شيء» آورده شده. بعد مصدَّر به «كل» شده، و «كل» از ادات عموم است و دلالت لفظ «كل»، بر عموم بالوضع است و دلالت «شيء» بر عموم بالاطلاق است.
اين است كه قرآن فهميده نشده. جمع كرده در اين آيه، بين مفهومي كه خود اطلاقش كافي است، در عين حال مصدَّر به «كل» فرموده؛ «نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيء». كتابي كه تبيان كل شيء است، اين اگر فهميده شد، بعد كلام امير روشن ميشود كه امير الكلمات است؛ «بحر لا يدرك قعره». برهانش اين است: تبيان كل شيء تمام شدني نيست.
بعد در سورهي ابراهيم، باز مطلب ذكر ميشود، ولي به عنايت ديگري؛ «كتاب أنزلناه إليك»، «كتاب أنزلناه إليك لتخرج الناس من الظلمات إلي النور». در اين آيه، باز دو جهت لحاظ شده: يكي جهت عموم و شمول بالنسبه به طبيعي «ناس»؛ «كتاب أنزلناه إليك لتخرج الناس». «ناس» عصارهي خلقت است؛
و انت الكتاب المبين الذي | باحرفه يظهـر المضمر |
اين نسخهي مختصره از لوح محفوظ كه اسمش انسان است، اين كتاب نازل شده كه اين انسان را، به اختلاف جميع مراتب، از جميع ظلمات خارج كند.
«الظلمات» جمع محلي به «ال» است. اين دائرهي ظلمات، فكرا، اخلاقا، عملا، سعهاش چقدر است؟ غايت از نزول اين است: الي النور. ظلمات جمع است. نور مفرد است. در خود اين جمع و افراد هم باز بحثي است عميق.
اين پراكندگي، در اين ظلمات ثلاث، بايد به وسيلهي اين كتاب رفع بشود. بعد همه، در يك مرحلهي وحدت، در آن نور جمع بشود.
آن ختام مطلب درسورهي واقعه است. سورهي نحل و ابراهيم و سوره واقعه. در سوره واقعه، فقط ما اكتفاء ميكنيم به آيات. آنهايي كمه اهلش هستند، آنها درك كنند عظمت مطلب را. كيفيت شروع در بحث اين است: بعد كه آن مقدمات بهتانگيز را بيان كرده، فرموده: «فسبح باسم ربك العظيم». بعد از اين آيه، اين قسم را آورده.
اولا، اين آيه، آيهاي است كه از همين آيه، ذكر ركوع سرچشمه گرفته. «فسبح باسم ربك العظيم»، در ركوع شد «سبحان ربي العظيم وبحمده». ريشهي آن اينجا است.
به خاتم خطاب ميكند. خود خاتم شناختن و معرفت كه مخاطب كيست، آن وقت روشن ميشود كه خطاب چيست.
«فسبح باسم ربك العظيم، فلا أقسم بمواقع النجوم، وإنه لقسم لو تعلمون عظيم».
اعجاز قرآن را، فقط كُمَّل علماء راسخين درك ميكنند. دو تا عظيم، در آن قبل و در اين بعد، مطالبي در آن نهفته.
قسم به مواقع نجوم است و اين قسمي است، «لو تعلمون». «لو» با «إن» فرق دارد. ادات شرط، بعضي براي تحقيق است، بعضي براي ترديد است، بعضي براي امتناع است. «لو» در اينجا به كار گرفته شده. خطاب عوض شده. از پيغمبر گذشت. به او گفته نميشود لو تعلم؛ به غير او گفته ميشود «وإنه لقسم لو تعلمون عظيم». اما كجا كه بدانيد عظمت اين قسم را! آن وقت يك همچو قسمي براي چيست؟ «إنه لقرآن كريم»!
اين است كه قرآن را بايد بشناسيد. مقصد از اين بحث اين است: «إنه لقرآن كريم، في كتاب مكنون، لا يمسه إلا المطهرون، تنزيل من رب العالمين». ديگر مطلب تمام شد، منتها در اين چند جمله، چه فرموده و قرآن چه جور تعريف شده، آن قدري كه ميسر است:
«إنه لقرآن كريم». خدا وقتي بفرمايد: اين قرآن كريم است، بايد فهميد اين كرم كه در اين كتاب است، چيست.
«إنه لقرآن كريم، في كتاب مكنون». اين قرآن در كتاب مكنون است. آن كتاب مكنون، مستور از كل خلق است. اين است كه از قرآن، آنچه اشراب ميشود به ما، فقط پرتوي است؛ نمي است از دريا. آنچه هست در اين حد است؛ «بحر لا يدرك قعره».
كيست كه علي را بشناسد؟! از نحوه كلام روشن ميشود كه او كيست!
بعد مهم اين است: مس نميكند اين كتاب را، «إلا المطهرون». لفظي دارد، معنايي دارد. معنا بطوني دارد. بطون تخومي دارد. «لا تحصي عجائبه و لا تبلي غرائبه».
به خطش دست محدث نبايد بخورد؛ «لا يمسه إلا المطهرون». اين حد لفظش است كه بايد از خبث پاكيزه شد، از حدث هم پاكيزه شد، بعد تماس با لفظ پيدا بشود. اما تماس با معنا، ان شاءالله وقتي كه وارد سورهي «يس» شديم، خواهيم گفت آن تماس با معنا چه لازم دارد.
آن وقت مراتب طهارت هي بالا ميرود، «لا يمسه إلا المطهرون»، تا به كجا ميرسد؟ چه طهارتي؟ چه مسي؟
تا اينجا روشن شد، تا قيامت، تا قيامت، تمام افراد بشر، اگر بشوند عالم، همه وارد تفسير بشوند، عاقبت ميشود جزئي از تفسير، نسبت به تفسير جزئي. جزئي از تفسير، بالنسبه به جزئي! حالا بايد ديد، كل التفسير، تفسير الكل كجا است؟! مهم اين است.
پس روشن شد به برهان، البته برهان تفسيري و اصولي كه ميسر نيست للكل- بلا استثناء- الا تفسير جزء، آن هم جزء التفسير. اما كل التفسير، تفسير الكل، بايد براي دانشمندان همهي مذاهب اسلامي، اين حجت، امروز تمام بشود كه تفسير الكل و كل التفسير كجا است؟ مرجع كتاب است و سنت، ليس الا.
سنتي كه الآن استدلال ميكنم، سنتي است كه در مقابل اين سنت، تمام اعاظم علماء عامه، از محدثين، از مفسرين، از محققين، همه تسليم شدهاند؛
چون مدعاي ما توأم است با آن قدرت علمي كه هر دانشمندي، بعد كه از راه انصاف درآيد، بفهمد كه اين متن دعوت به حكمت است؛ «ادع إلي سبيل ربك بالحكمة».
اين روايتي كه الآن معين ميكند كه كل التفسير و تفسير الكل، آن هم در كتابي كه تبيان كل شيء است، نزد كيست، روايتي است كه اعظم المنقدين، امام اهل تنقيد و رجال، در مقابل اين روايت، با تمام مناقشات رجالي، سرسپرده، بعد اعتراف كرده: صحيحٌ. نسبت به راوي، تعبيرش اين است: ثقةٌ مأمونٌ.
كساني كه مسيطر اند بر رجال عامه، من امروز از منظر خاصه اصلا بحثي نميكنم، آنهايي كه محيط اند بر حديث به مسلك عامه و بر رجال به مسلك عامه، آنها ميفهمند، اين تعبير از امام المنقدين ذهبي، يعني چه؟ صحيحٌ و راوي هم ثقةٌ و هم مأمونٌ!
بعد حديث چيست؟ متن حديث اين است:
أبو سعيد التيمي، عن أبي ثابت مولي أبي ذر، قال: كنت مع علي يوم الجمل فلما رأيت عائشة واقفة دخلني بعض ما يدخل الناس فكشف الله عني ذلك عند صلاة الظهر.
كساني كه با احاديث عامه، مثل بخاري، مسلم، حاكم، ترمذي، نسائي، طبراني آشنا هستند، در متن دقت كنند.
گفت: با علي روز جمل بودم. وقتي چشمم افتاد به عايشه، آنچه در دل همهي مردم وسوسه پيدا شد، در دل من هم پيدا شد كه اين طرف علي است، اين طرف عايشه است، من چه كنم؟ عند صلاة الظهر، خدا از من كشف كرد. «فقاتلت مع أمير المؤمنين فلما فرغ…» از اين معلوم ميشود كه اين اضطراب دل، همچنين بوده.«ذهبت إلي المدينة فاتيت أم سلمة فقلت…» آمدم نزد ام المؤمنين، به او گفتم: به خدا قسم، نيامدهام طعامي و شرابي سؤال كنم. معلوم ميشود بسيار دردمند است. «و لكني مولي لأبي ذر»؛ اول خودش را معرفي كرد كه من مولاي ابي ذرم. «فقالت مرحبا»؛ حضرت فرمود: مرحبا. «فقصصت عليها قصتي»؛ قصه خودم را براي حضرت ام سلمه گفتم كه آن وقت چنين شد. «فقالت»: وقتي شنيد گفت: كجا بودي آن وقتي كه دلها پرواز كرد؟ به همان شبهات خبر داد ام المؤمنين. گفتم: بودم، اما بعد خدا بر من منكشف كرد، «عند زوال الشمس، قالت أحسنت».
مهم اين است، خوب گوش بدهيد، نه شما, طرف، همهي علماء مذاهب اسلامي هستند، بدون امتياز مذهبي با مذهبي. حديث در اين مرتبه از صحت.
«سمعت رسول الله صلي الله عليه وآله…»؛
حالا گوينده كيست؟ مثل ام المؤمنين ام سلمه!
مطلب چيست؟
آنچه شنيدهام اين است: «يقول: علي مع القرآن والقرآن مع علي لن يتفرقا حتي يردا علي الحوض».
اين جمله از خاتم يعني چه؟ آن قرآني كه تبيان كل شيء است، آن قرآني كه «ما فرطنا في الكتاب من شيء»، علي با اين قرآن است، اين قرآني كه بحري است «لا يدرك قعره»، علي با اين قرآن است، معني اين جمله چيست؟ معني اين جمله اين است كه علي, عالم به كل شيء است. اين كتاب است، اين سنت است، آن هم سنت قطعي؛ مربوط به مذهبي، دون مذهبي نيست.
علم كل شيء با او است و او عالم به كل شيء است.
آن چه در جملهي حضرت محير العقول است، اين است:
معيت، از عناوين ذات اضافه است؛ ذكر يك طرف مغني از طرف ديگر است ولي غوغا اين است: با اين كه «علي مع القرآن»، در اين عنوانِ ذات اضافه، كافي بود كه آن طرف را هم مندرج كند، اما در اين تصريح دقائقي به كار رفت؛ دو مرتبه برگشت، فرمود: «والقرآن مع علي».
دو جمله است: در يك جمله، مبتدا علي، خبر قرآن، در يك جمله، مبتدا قرآن، خبر علي. اين است كه اين گوهر، مثل آن گوهر نشناخته ماند. كه او را شناخت؟ آن كس شناخت كه فرمود: «علي مع القرآن والقرآن مع علي». قيامتي كه در اين جمله است كه اهلش درك كنند، اين است كه يك دائره تشكيل داد، قرآن را وسط گذاشت، علي را دور او، حلقهوار قرار داد؛ اول علي، آخر علي، وسط قرآن. «علي مع القرآن»، ابتدا شد به علي. «والقرآن مع علي»، ختم شد به علي.
اينجا جاي سؤال است:
اي دنياي اسلام! اي علماء اسلام! از هر مذهبي، از هر ملتي، برگرديد به فطرت، به وجدان. فقط قرآن در وسط و سنت؛ آن هم نه سنت به طريق اين مذهب و آن مذهب؛ سنتي كه مورد تصديق كل است، عند الكل؛ بعد ببينيد، اگر اين چنين است كه علم الكل و كل العلم عند علي بن ابيطالب است، اگر اين چنين است كه قرآني كه «له ظهر وله بطن»، قرآني كه «له تخوم وعلي تخومه تخوم»، قرآني كه به روايت عامه و خاصه، نزل بر سبعة احرف كه سبعة بطون است و اين بطون هم بطوني دارد، در اين بطون تبيان كل شيء است، آن كسي كه با تمام اين قرآن است و تمام اين قرآن با او است، كيست غير از علي بن ابيطالب؟! «وأنذرهم يوم الحسرة إذ قضي الأمر».